آتشکده
آتشکده
در بینش اشوزرتشت خداوند را باید در روشنایی جستجو کرد.درِمهر محل نور ونماد اجاق خانواده ،شهر یا کشور است.درِمهر محل پیمان دو دلداده ،یادگار جاوید مهربانی هاست.
         باغ پاییزی اخوان ثالث

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناكش
باغ بی‌برگی، روز و شب تنهاست،
با سكوت پاك غمناكش.

 

ساز او باران‌، سرودش باد
جامه‌اش شولای عریانی‌ست
ور جز اینش جامه‌ای باید،
بافته بس شعلة زر، تار پودش باد

 

گو بروید یا نروید هر چه در هر جا كه خواهد یا نمی‌خواهد،
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست

 

گر ز چشمش پرتوِ گرمی نمی‌تابد،
ور به رویش برگِ لبخندی نمی‌روید؛
باغ بی‌برگی كه می‌گوید كه زیبا نیست؟
داستان از میوه‌های سر به گردون‌سایِ اینك خفته در تابوت پست خاك می‌گوید

 

باغ بی‌برگی
خنده‌‌اش خونی است اشك‌آمیز
جاودان بر اسبِ یال‌‌افشانِ زردش می‌چمد در آن
پادشاه فصل‌ها، پاییز.

" من و پاییز "      مهدی سهیلی

توهم،همرنگ و همدرد مني اي باغ پاييزي!
تو بي برگي و من هم چون تو بي برگم
چو مي پيچد ميان شاخه هايت هوي هوي باد-
به گوشم از درختان هاي هاي گريه مي آيد
مرا هم گريه مي بايد-
مرا هم گريه مي شايد-


كلاغي چون ميان شاخه هاي خشك تو فرياد بردارد
به خود گويم، كلاغك در عزاي باغ عريان تعزيت خوان است
و در سوگ بزرگ باغ، گريان است


به هنگام غروب تلخ و دلگيرت-
كه انگشتان لخت نارون را دختر خورشيد مي بوسد
و باغ زرد را بدرود مي گويد-
دود در خاطرم يادي سيه چون دود-
به ياد آرم كه: با "مادر" مرا وقتي وداعي جاوداني بود
و همراه نگاه ما-
غمين اشك جدايي بود و رنج بوسه ي بدرود.


تو هم، همرنگ و همدرد مني اي باغ پاييزي!
دل هر گلبنت از سبزه و گل ها تهي مانده-
و دست بينواي شاخه هايت خالي از برگ است
تنت در پنجه ي مرگ است
مرا هم برگ و باري نيست
ز هر عشقي تهي ماندم
نگاهم در نگاه گرم ياري نيست


تو از اين باد پاييزي دلت سرد است-
و طفل برگ ها را پيش چشمت تيرباران مي كند پاييز
كه از هرسو چو پولك هاي زرد از شاخه مي ريزند
تو مي ماني و عرياني-
تو مي ماني و حيراني.


الا اي باغ پاييزي
دل من هم دلي سرد است
و طفل برگ هاي آرزويم را
به دست نااميدي تيرباران مي كند پاييز
ولي پاييز من پاييز اندوه است-
دلم لبريز اندوه است.


چنان زرينه پولك هاي تو كزجنبش هر باد مي بارد-
مرا برگ نشاط از شاخه مي ريزد
نگاه جانپناهي نيست-
كه از لب هاي من لبخند پيروزي برانگيزد


خطا گفتم،خطا گفتم
تو كي همرنگ و همدرد مني اي باغ پاييزي؟!
ترا در پي بهاري هست-
اميد برگ و باري هست
همين فردا-
رخت را مادر ابر بهاري گرم مي شويد-
نسيم باد نوروزي-
تنت را در حرير ياس مي پيچد-
بهارين آفتاب ناز فروردين-
بر اندامت لباس برگ مي پوشد-
هنرور زرگر ارديبهشت از نو-
برانگشت درختانت نگين غنچه مي كارد-
و پروانه مي شبنم ز جام لاله مي نوشد-
دوباره گل به هر سو مي زند لبخند-
و دست باغبان گلبوته ها را مي دهد پيوند.
در اين هنگامه ها ابري به شوق اين زناشويي-
به بزم گل، تگرگ ريز،جاي نقل مي پاشد-
و ابري سكه ي باران به بزم باغ مي ريزد
درختان جشن مي گيرند
ز رنگارنگ گل ها مي شود بزمت چراغاني
وزين شادي لبان غنچه ها در خنده مي آيد
بهاري پشت سرداري-
تو را دل شادمان بايد.


الا اي باغ  پاييزي!
غمت عزم سفردارد
همين فردا دلت شاد است-
زرنج بهمن و اسفند آزاد است
تو را در پي بهاري هست
اميد برگ و باري هست
ولي درمن بهاري نيست
اميد برگ و باري نيست


تو را گر آفتاب ناز فروردين
لباس برگ مي پوشد
مرا هرگز اميد آفتابي نيست
دلم سرد است و در جان التهابي نيست
تو را گرشادمانه مي كند باران فروردين-
مرا باران به غيراز ديده ي تر نيست.
تو را گر مادرابر بهاري هست-
مرا نقشي زمادرنيست.


تو كي همرنگ و همدرد مني اي باغ پاييزي؟!
تو بزمت مي شود از تابش گل ها چراغاني
ولي دركلبه ي تاريك جان من-
نشان از كور سويي نيست
نسيم آرزويي نيست گل خوش رنگ و بويي نيست
اگر در خاطرم ابريست،ابر گريه ي تلخ است-
كه گل هاي غمم را آبياري مي كند شب ها
اگر بر چهره ام لبخند مي بيني
مرا لبخند اندوه است برلب ها
تو كي همرنگ و همدرد مني اي باغ پاييزي؟!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





ارسال در تاريخ شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, توسط firetemple